Mohammad Reza Zhaleh

Mohammad Reza Zhaleh Instagram – .
میخواستم بهش بگم
بخش چهارم
پدرم خودکشی کرد،شاید این استعداد ژنتیکی باشه.چون منم بعضی موقع ها بهش فکر میکنم،نه با اسم دلهره آورِ [خودکشی]، بهش بگم ترک کالبد قشنگ‌تره چون با صرف نظر از فرضیهٔ غیر ارگانیک مثل روح و پیرو‌نظریه‌پایستگی انرژی نیوتون؛انرژی از بین نمی‌رود و به وجود نمی‌آید، تنها از شکلی به شکل دیگر تبدیل می‌شود.من به این معتقدم ما هیچ وقت از بین نمیریم فقط جا به جا میشیم.داشتم می‌گفتم پدرم خودکشی کرد نه این که یه کالیبر۴۵ بذاره رو شقیقه اش و تمام و یا با طناب‌سفید کنفی که حتی تو‌بازارهم از خوفش نتونی دستت بگیری.هیچ ابزاری در کار نبود.پدرم‌میگفت‌ من خیلی جاها مردم و هنوز زنده ام.اگه تو اسطوره های ایرانی دنبالش بگردیم میتونم بگم؛پدرم شمس زیست بود. یه روز با جسارت تمام ازش پرسیدم اولین بار کِی ‌مردی؟!
گفت؛[شب، داخلی،زیرزمین خونه] زیر پتو تار میزدم که صداش بالا نره،صبح پاشدم رفتم حیاط دم حوض دست و صورتم رو بشورم دیدم یحیی دم حوض داره جون ‌میده، یحیی؟!اسم سازش بود.صدای خنده های خانواده اش کل دالان پشتی رو برداشته بود، مسرور از این که بلاخره دستگاه شیطان رو تو این خونه از بین بردیم پدرم رو نگاه میکردن.پدرم اولین بار اونجا،کنار یحیی‌مرد.بدون این که سوال بعدی رو ازش بپرسم خودش در ادامه گفت؛ دومین بار [روز، خارجی، خرمشهر] درست زمانی مُردم که دیدم مدرسه دخترانه ای به تصرف عراقی ها در اومد همه رو سوار مینی بوس کردن چند ساعت بعد کارون لباس هاشونو با خودش آورد، درست جلو چشم من بی‌هیچ حرکتی ایستاد، انگار کارون از شرمش مرده بود.پدرم دومین بار اونجا، کنار کارون و دخترکانش‌مرد.دیگه هیچ وقت از مردن های دیگه برام حرفی نزد و تنها یکبار در مورد [طولانی ترین] مردنش صحبت کرد،مردنی که مسببش مردم بودن.بهم میگفت حواست به آدم‌ها باشه تنها موجودات خطرناک این کُره آدم ها هستند.از قول فروغ میگفت؛ و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی‌ست،که همچنان که تو را می بوسند،در ذهن خود طناب دارتورامی‌بافند.میگفت سعی کردم آدم ها رو به سهم خودم ازجهالتشون نجات بدم.تا این که فهمیدم، دیر فهمیدم جهالت خودش‌مکتبی داشت پراز شاگرد،اونهاتربیت میشدن که تربیت‌بدن.میگفت: یه روزی میرسه که می‌بینی نقطه مقابل دانایی جهالت نیست بلکه توهم به دانایی.دقیقا اونروزه که در ستیز با این مردم خواهی مرد نه‌فقط یکبار بلکه‌چندین بار.آخرین باری که پدرم رو دیدم چشماش باز بود ولی نمی‌شنید. برای حرف زدن باهاش دیر شده بود.[می‌خواستم بهش بگم]پدر،من‌این‌روزها‌هر‌روز میمیرم‌هروز…
راستی آخرین بار کی مردی؟!
«محمدرضا ژاله» | Posted on 30/Jan/2021 00:00:36

Mohammad Reza Zhaleh
Mohammad Reza Zhaleh

Check out the latest gallery of Mohammad Reza Zhaleh