Mohammad Reza Zhaleh Instagram – .
(مجموعه داستان میخواستم بهش بگم)
شاید باورتون نشه نیم ساعته گوشی رو گرفتم دستم دارم نگاه میکنم
به عکس یا فیلم خاصی نه، تو صفحه مکالمه مون به [در حال نوشتن] نگاه میکنم
یعنی چی داره مینویسه
خدای من فکر کن یهو بنویسه کی همو ببینیم؟!
خیلی هیجان دارم
دیشب وقتی دیدمش تپش قلب گرفتم
طوری نگام میکرد که انگار میخواد بگه کِی میای پیشم؟! میخواستم بهش بگم از تو به یک اشاره از من به سر دویدن.خط نگاهش مثلثی بود. مثلث برعکس.
با چشماش، دو ضلعْ فریبت میداد و بعد با رأس لبخندش مثلثی شکارت میکرد
قشنگ بود.فکر کنم تنها شکاری بودم که از صیاد خوشش اومده بود.بهش میاومد از اینایی باشه که میشه ساعت ها در مورد مباحث مختلف باهاش گپ زد موسیقی، ادبیات و سینما.آخ آخ آخ یاد چی افتادم من اوه اوه…
من اگه بزرگترین نقطه ضعف ام عطر نبود، مقاوم ترین فرد در مقابل دلبری کردن آدما میشدم
عطرش بوی جون میداد رایحه ای که با هر استشمام، به خودم میگرفتم. و من با بوی اون جون میگرفتم
چه توصیف عجیبی نه؟!
دلم میخواست سالن های تئاتر زود بازشه دوتایی باهم همهٔ اجراها رو بریم خاطره سازی کنیم مثلاً بریم تو راهروهای شگفت انگیز تئاترشهر گم بشیم بعد با نورِ نگاهِ قشنگ استاد بهرام بیضائی راه رو پیدا کنیم
و یا مثلا بریم شهر کتاب بیفتیم تو حوض کتابا بدون دست و پا زدن غرق بشیم. تو دنیای زیبای کتابها، نفس بکشیم بوی تازگی چاپ و کاغذ هایی که ناشرش با عشق کُشنده ای بین عباس آباد و انقلاب، بین نمایشگاه ماشین پُر سود و انتشاراتی کم سود، کوچه پس کوچه های بعد از انقلاب رو دنبال کرده بود.
صفحه گوشی رو خاموش کردم الکی به خودم دنده دادم که کاری نکنم طرف پُررو بشه فکر کنه خبریه در حالی که خبری هم بود
دلم براش رفته بود از اینایی که قلبت تو حلقت میزنه
یهو دیدم پیام داد
باز کردم نوشته بود:
عزیزم [شبی یک]تومن
پایان
«محمدرضا ژاله»
پینوشت: بعضی موقع قصه هامو دوست دارم به جای روایت کردن، براتون بنویسم که چشماتون به خوندن عادت کنه.
عشق براتون
❤️
——————
عکاس:
مسعود …اکی
@sakipic
——————
#محمدرضاژاله #داستان #داستان_کوتاه #بیزینسی | Posted on 11/Jan/2021 00:53:25