Home Actress Mehrave Sharifinia HD Photos and Wallpapers May 2022 Mehrave Sharifinia Instagram - ' تاریخ: دوشنبه. بهار چند سال قبل ________________________ نامه‌ی دهم سلام دکتر جان! دکتر جان، امروز کلاً حال خوشی ندارم. نمی‌دانم چرا، اما من از آن قبیل دخترها نیستم که چند روز در ماه به دلیل تغییرات هورمونی بداخلاق یا زودرنج می‌شوند. نه، خوشبختانه در روزهای دل‌درد و پف‌کردگی هنوز لبخند بر لبم هست و به طرز شگفت‌انگیزی تغییری در مهر و محبتم ایجاد نمی‌شود. اما، گاهی، در روزهای دیگری یأس مرا در بر می‌گیرد و احساس ناتوانی همراه با اندوهی عمیق بر جانم چیره می‌شود. امروز از همان روزهاست. ساعت ۱۲ خودم را به زور از تخت کندم و بعد فکر کردم که کاش مجبور به کم‌کردن وزن نبودم. آن‌وقت شاید دو پیمانه برنج خیس می‌کردم و دو عدد ران کامل مرغ را با پیاز فراوان و هویج و زعفران در تابه می‌گذاشتم تا با شعله‌ی کم و آبِ خودش مغز‌پُخت شود. بعد سس مخصوصم را درست می‌کردم، رویش می‌ریختم و می‌رفتم سراغ سرخ کردن سیب‌زمینی. نه از آن‌ها که کارخانه هم‌اندازه بریده و نیم‌سرخ کرده، نه. دلم می‌خواست خودم سیب‌زمینی کثیفِ گلی را زیر آب بشویم و پوستش را بکنم و با چاقویی تیز خوردش کنم و از شنیدن صدای جلز و ولزش در سرخ‌کن لذت ببرم. بعد بروم دوش بگیرم، موهایم را زیبا کنم، رژ‌لب ملایمی بزنم، لباس راحت و قشنگی بپوشم، میز را بچینم و... منتظر بمانم... بله دکتر جان می‌دانم که می‌توانم همه‌ی این کارها را در وعده‌ی آزاد ناهار انجام دهم، اما... آخ... دکتر جان... فهمیدید؟ درد، چیز دیگریست. در ممنوعیتِ دیدار، وعده‌ی آزادی وجود ندارد. دلتنگی با سیب‌زمینی سرخ‌کرده هم آرام نمی‌شود. زرشک‌پلو با مرغ و ته‌دیگ برشته، بدون دیدنِ برق چشمانش، مزه‌ی دو عدد تخم‌مرغ پخته و کدوی رنده‌‌شده‌‌ای را می‌دهد که شما برای ناهار تجویز می‌کنید. دکتر جان... بروم دم‌نوش گل‌گاوزبانم را بنوشم. راستی... خودکار بیکِ عزیزم پیدا شد. با احترام ' ' ' 📷 @ahmadreza_shojaei ' #نامه #روزنگار '

Mehrave Sharifinia Instagram – ‘ تاریخ: دوشنبه. بهار چند سال قبل ________________________ نامه‌ی دهم سلام دکتر جان! دکتر جان، امروز کلاً حال خوشی ندارم. نمی‌دانم چرا، اما من از آن قبیل دخترها نیستم که چند روز در ماه به دلیل تغییرات هورمونی بداخلاق یا زودرنج می‌شوند. نه، خوشبختانه در روزهای دل‌درد و پف‌کردگی هنوز لبخند بر لبم هست و به طرز شگفت‌انگیزی تغییری در مهر و محبتم ایجاد نمی‌شود. اما، گاهی، در روزهای دیگری یأس مرا در بر می‌گیرد و احساس ناتوانی همراه با اندوهی عمیق بر جانم چیره می‌شود. امروز از همان روزهاست. ساعت ۱۲ خودم را به زور از تخت کندم و بعد فکر کردم که کاش مجبور به کم‌کردن وزن نبودم. آن‌وقت شاید دو پیمانه برنج خیس می‌کردم و دو عدد ران کامل مرغ را با پیاز فراوان و هویج و زعفران در تابه می‌گذاشتم تا با شعله‌ی کم و آبِ خودش مغز‌پُخت شود. بعد سس مخصوصم را درست می‌کردم، رویش می‌ریختم و می‌رفتم سراغ سرخ کردن سیب‌زمینی. نه از آن‌ها که کارخانه هم‌اندازه بریده و نیم‌سرخ کرده، نه. دلم می‌خواست خودم سیب‌زمینی کثیفِ گلی را زیر آب بشویم و پوستش را بکنم و با چاقویی تیز خوردش کنم و از شنیدن صدای جلز و ولزش در سرخ‌کن لذت ببرم. بعد بروم دوش بگیرم، موهایم را زیبا کنم، رژ‌لب ملایمی بزنم، لباس راحت و قشنگی بپوشم، میز را بچینم و… منتظر بمانم… بله دکتر جان می‌دانم که می‌توانم همه‌ی این کارها را در وعده‌ی آزاد ناهار انجام دهم، اما… آخ… دکتر جان… فهمیدید؟ درد، چیز دیگریست. در ممنوعیتِ دیدار، وعده‌ی آزادی وجود ندارد. دلتنگی با سیب‌زمینی سرخ‌کرده هم آرام نمی‌شود. زرشک‌پلو با مرغ و ته‌دیگ برشته، بدون دیدنِ برق چشمانش، مزه‌ی دو عدد تخم‌مرغ پخته و کدوی رنده‌‌شده‌‌ای را می‌دهد که شما برای ناهار تجویز می‌کنید. دکتر جان… بروم دم‌نوش گل‌گاوزبانم را بنوشم. راستی… خودکار بیکِ عزیزم پیدا شد. با احترام ‘ ‘ ‘ 📷 @ahmadreza_shojaei ‘ #نامه #روزنگار ‘

Mehrave Sharifinia Instagram - ' تاریخ: دوشنبه. بهار چند سال قبل ________________________ نامه‌ی دهم سلام دکتر جان! دکتر جان، امروز کلاً حال خوشی ندارم. نمی‌دانم چرا، اما من از آن قبیل دخترها نیستم که چند روز در ماه به دلیل تغییرات هورمونی بداخلاق یا زودرنج می‌شوند. نه، خوشبختانه در روزهای دل‌درد و پف‌کردگی هنوز لبخند بر لبم هست و به طرز شگفت‌انگیزی تغییری در مهر و محبتم ایجاد نمی‌شود. اما، گاهی، در روزهای دیگری یأس مرا در بر می‌گیرد و احساس ناتوانی همراه با اندوهی عمیق بر جانم چیره می‌شود. امروز از همان روزهاست. ساعت ۱۲ خودم را به زور از تخت کندم و بعد فکر کردم که کاش مجبور به کم‌کردن وزن نبودم. آن‌وقت شاید دو پیمانه برنج خیس می‌کردم و دو عدد ران کامل مرغ را با پیاز فراوان و هویج و زعفران در تابه می‌گذاشتم تا با شعله‌ی کم و آبِ خودش مغز‌پُخت شود. بعد سس مخصوصم را درست می‌کردم، رویش می‌ریختم و می‌رفتم سراغ سرخ کردن سیب‌زمینی. نه از آن‌ها که کارخانه هم‌اندازه بریده و نیم‌سرخ کرده، نه. دلم می‌خواست خودم سیب‌زمینی کثیفِ گلی را زیر آب بشویم و پوستش را بکنم و با چاقویی تیز خوردش کنم و از شنیدن صدای جلز و ولزش در سرخ‌کن لذت ببرم. بعد بروم دوش بگیرم، موهایم را زیبا کنم، رژ‌لب ملایمی بزنم، لباس راحت و قشنگی بپوشم، میز را بچینم و... منتظر بمانم... بله دکتر جان می‌دانم که می‌توانم همه‌ی این کارها را در وعده‌ی آزاد ناهار انجام دهم، اما... آخ... دکتر جان... فهمیدید؟ درد، چیز دیگریست. در ممنوعیتِ دیدار، وعده‌ی آزادی وجود ندارد. دلتنگی با سیب‌زمینی سرخ‌کرده هم آرام نمی‌شود. زرشک‌پلو با مرغ و ته‌دیگ برشته، بدون دیدنِ برق چشمانش، مزه‌ی دو عدد تخم‌مرغ پخته و کدوی رنده‌‌شده‌‌ای را می‌دهد که شما برای ناهار تجویز می‌کنید. دکتر جان... بروم دم‌نوش گل‌گاوزبانم را بنوشم. راستی... خودکار بیکِ عزیزم پیدا شد. با احترام ' ' ' 📷 @ahmadreza_shojaei ' #نامه #روزنگار '

Mehrave Sharifinia Instagram – ‘

تاریخ: دوشنبه. بهار چند سال قبل
________________________

نامه‌ی دهم

سلام دکتر جان!

دکتر جان، امروز کلاً حال خوشی ندارم.
نمی‌دانم چرا، اما من از آن قبیل دخترها نیستم که چند روز در ماه به دلیل تغییرات هورمونی بداخلاق یا زودرنج می‌شوند. نه، خوشبختانه در روزهای دل‌درد و پف‌کردگی هنوز لبخند بر لبم هست و به طرز شگفت‌انگیزی تغییری در مهر و محبتم ایجاد نمی‌شود. اما، گاهی، در روزهای دیگری یأس مرا در بر می‌گیرد و احساس ناتوانی همراه با اندوهی عمیق بر جانم چیره می‌شود. امروز از همان روزهاست. ساعت ۱۲ خودم را به زور از تخت کندم و بعد فکر کردم که کاش مجبور به کم‌کردن وزن نبودم. آن‌وقت شاید دو پیمانه برنج خیس می‌کردم و دو عدد ران کامل مرغ را با پیاز فراوان و هویج و زعفران در تابه می‌گذاشتم تا با شعله‌ی کم و آبِ خودش مغز‌پُخت شود. بعد سس مخصوصم را درست می‌کردم، رویش می‌ریختم و می‌رفتم سراغ سرخ کردن سیب‌زمینی. نه از آن‌ها که کارخانه هم‌اندازه بریده و نیم‌سرخ کرده، نه. دلم می‌خواست خودم سیب‌زمینی کثیفِ گلی را زیر آب بشویم و پوستش را بکنم و با چاقویی تیز خوردش کنم و از شنیدن صدای جلز و ولزش در سرخ‌کن لذت ببرم. بعد بروم دوش بگیرم، موهایم را زیبا کنم، رژ‌لب ملایمی بزنم، لباس راحت و قشنگی بپوشم، میز را بچینم و… منتظر بمانم…

بله دکتر جان می‌دانم که می‌توانم همه‌ی این کارها را در وعده‌ی آزاد ناهار انجام دهم، اما… آخ… دکتر جان… فهمیدید؟ درد، چیز دیگریست.

در ممنوعیتِ دیدار، وعده‌ی آزادی وجود ندارد.
دلتنگی با سیب‌زمینی سرخ‌کرده هم آرام نمی‌شود.
زرشک‌پلو با مرغ و ته‌دیگ برشته، بدون دیدنِ برق چشمانش، مزه‌ی دو عدد تخم‌مرغ پخته و کدوی رنده‌‌شده‌‌ای را می‌دهد که شما برای ناهار تجویز می‌کنید.

دکتر جان…

بروم دم‌نوش گل‌گاوزبانم را بنوشم.

راستی…
خودکار بیکِ عزیزم پیدا شد.

با احترام



📷 @ahmadreza_shojaei

#نامه #روزنگار
‘ | Posted on 12/Apr/2021 15:00:54

Mehrave Sharifinia Instagram – ‘🎶🎵’
«بندبازی»

بندبازی مسابقه‌ایه برای «گروه‌های موسیقی» و من از این بابت خوشحالم چون همیشه کار گروهی رو ارزنده‌تر از استعداد فردی می‌دونم و به نظرم حتی پشت هر فوقِ‌ستاره، یک گروهِ با درایت و کاربلد حضور دارن که باعث می‌شن اون آدمِ با استعداد، به بهترین شکل دیده بشه.

نکته‌ی مهم‌ اینه که دلم می‌خواد شاهد حضور فعالِ خانم‌های نوازنده یا هم‌خوان در این مسابقه باشم. با وجود همه‌ی محدودیت‌ها من مطمئنم که موزیسین‌های خانم می‌تونن ما رو از دیدنِ استعداد و توانایی‌شون شگفت‌زده کنن.
👏🏻💪🏻👌🏻

*با مراجعه به سایت فیلم‌نت می‌تونید از شرایط دقیق شرکت در مسابقه اطلاع پیدا کنید.
Band-bazi.filmnet.ir/

برای تمام گروه‌های شرکت‌کننده آرزوی موفقیت می‌کنم.
همکاران عزیزم و من تلاش می‌کنیم قضاوتی عادلانه داشته باشیم.

از نیما بانک عزیز و گروهش بابت ساخت ویدیوهای جذاب بندبازی سپاسگزارم.

پی‌نوشت:
از همه‌ی مهرتون و پیام‌هاتون بابت بندبازی و تولدم از صمیم قلب ممنونم.
برام بسیار زیاد ارزشمند هستند.
❤️😍✌🏻
‘
‘
@nimabank 
@bandbazi_official 
‘
‘
Mehrave Sharifinia Instagram – ‘
تاریخ: پنجشنبه. بهار چند سال قبل
_________________________

نامه‌ی نهم

سلام دکتر جان!

با خودم قرار گذاشتم فردا صبح ناشتا، روی وزنه بروم.
دلم می‌خواهد حداقل شش کیلوگرم وزن کم کرده باشم. یعنی توقع زیادی است؟ آخر دکتر جان دختری که هر روز فست‌فود سفارش می‌داد و چای و شکلاتش ترک نمی‌شد، آیا نباید در این دورانِ سالم‌خواریِ اجباری حداقل شش کیلو لاغر شده باشد؟
نخیر! من به هفته‌ای نیم‌کیلو راضی نیستم. اگر به من بود که ترجیح می‌دادم همان روز اول از شر همه‌ی ده کیلو خلاص شوم.
اما، خودمانیم خوب طاقت آوردم.

دکتر جان با وجود تمام حرف‌هایی که درباره‌ی مضرات ماست و سردیِ آن می‌زنید، من ناهار روزهای فرد را بیشتر از روزهای زوج دوست دارم، چون عاشق ماست هستم. از سنی که حافظه‌ام شروع به ثبت خاطرات کرده غذای محبوبم کته با ماست بوده است؛ طوری که کل کاسه‌ی ماست را روی پلو خالی می‌کردم و این‌قدر هم می‌زدم تا همه‌‌اش به هم بچسبد و شبیه کیک شود. بعد با سر در بشقاب فرو می‌رفتم تا حین خوردن، بتوانم بدون استفاده از دست روی صورتم سبیل و ریش سفیدی شبیه مال پدربزرگ خلق کنم.
یا برای خوردن ماکارونی آن‌قدر با ماست کثیف‌کاری می‌کردم که مادرم مجبور می‌شد برایم روزنامه پهن کند و مرا با کاسه‌ی ماست و بشقاب غذا تنها بگذارد؛ نیم‌ساعت بعد که به سراغم می‌آمد من دختری بودم با لُپ و دهانی نارنجی، نشسته وسط سفر‌ه‌ای که حسابی کثیفش کرده و در ظرفش مقداری رشته‌ی شُل و حال‌به‌هم‌زن باقی گذاشته است. او هم می‌خندید و از من و گندکاری‌ام به یادگار عکسی می‌گرفت.

دکتر جان راستش فکر می‌کردم برای چندمین وعده‌ی آزاد ناهار، حتما پیتزا و سیب‌زمینی سرخ‌‌کرده سفارش می‌دهم، اما، انگار حرف‌های شما درباره‌ی آشغال و پُر زیان بودنِ فست‌فود روی من تاثیر زیادی گذاشته؛ دیشب ناخودآگاه بلند شدم، به آشپزخانه رفتم، لوبیا خیس کردم و از امروز صبح باز به طبخ قورمه‌سبزی مشغول شدم که تا فردا ناهار روی اجاق قل بزند و بویش خانه را بردارد و حسابی جا بیفتد.

دکتر جان تمامِ وعده‌های آزادِ ناهار را قورمه‌سبزی خوردم! هر هفته!

چند وقت قبل رفته بودم باغ کتاب و از کتاب‌فروشی‌اش کتاب «قورمه‌سبزی» ابراهیم رها را خریدم. نویسنده، طنز‌نویسِ سیاسی است و با نام مستعار می‌نویسد. انتخاب نام قورمه‌سبزی هم برای کتابش کاملا هوشمندانه و کنایه‌آمیز است.
من هم فکر کردم وقتی یک نویسنده‌ی طنز سیاسی این‌قدر خوش‌سلیقه‌ است که نام کتابش را قورمه‌سبزی می‌گذارد، حتما باید آن‌ را خرید و خواند.

آیا ممکن است روزی عشق به قورمه‌‌سبزی در من بمیرد؟
هرگز.

با احترام
‘
‘
‘

Check out the latest gallery of Mehrave Sharifinia