Ziba Karamali Instagram – من آدمیم که لحظه ها برام تعریف خاصی پیدا میکنن. دوست ندارم چیزای خیلی زیادیو تجربه کنم؛انتخابم تجربه های معدود اما عمیقه.اضطراب پذیرش تجربه های کوتاه وزیاد میتونه منو بکشه.بعدهزاران باردیدن بارون روی شیشه، هنوزم بادیدن اولین قطرات مثل بار اول،هیجانزده میشم. من سخت از وسایل قدیمیم دل میکنم.حتی یه تکه کاغذ تقلب از دوران مدرسه که منو وصل میکنه به خاطره یکی ازعمیق ترین تجربه های دوستی نوجوانی یا حتی یه لباسی که لک شده اما جایی پوشیدمش که برام خاطره خاصیو زنده میکنه.آدمیم که خاطرات برام بی اندازه مهمن! لحظه ها باجزییات تمام و کمال برام ثبت و موندگار میشن و حتی اگر بیم فراموشی حتی یک جزییاتو داشته باشم، اونارو تو دفترم مینویسم. من بیست ساله، دقیقا از زمانی که تونستم اسم خودمو بنویسم، تمام زندگیموثبت میکنم.تمام روزاو آدمایی که دیدم از آغاز تاامروز. فراموشی توی این شکل اززندگی هیچ معنایی نداره. تو همیشه همه چیز رو باخودت حفظ میکنی.انگار تو در گوشه ای از جهان،با ارتش تک نفرهات تلاش میکنی مقابل حقیقت فناپذیری هرچیزی بایستی! تو درذهنت همه چیز و همه کس رواز فناپذیری،از فراموشی، از ترک شدن نجات میدی وتداوم این ایستادگی درتنها حقیقت محتوم زندگی،خلاف چیزی که به نظر میاد، اصلا شیرین نیست. یک جایی، میایستی وبه خودت نگاه میکنی که چقدر این تلاش پارادوکس، تو رو تنها میکنه. از یه جابه بعد، تو تنها ایستادی چسبیده به معناها، خاطرات، لحظهها و هزاران هزار رویای نزیسته، و تمام جهان اطرافت،مصر در عبور و پا گذاشتن و شکستنشون! تو هنوز خاطراتتو بغل میکنی، هنوز معناهای دوست داشتنی زندگیتو بغل میکنی، هنوز مرور فلان تجربه تمام جونتو لرزه شوق میندازه و اطرافت پر شده از صدای پوزخند تمام اونایی که خودِتو، اونارو در دریچه ذهن و میون کاغذ دفترچههات به خیال خودت از فناپذیری نجات دادی. به خودت میای و میفهمی دیگه دلت نمیخواد تجربهها و لحظههات رو با کسی سهیم بشی. دیگه نمیخوای تنهاییهات رو با کسی شریک بشی. میفهمی چقدر بیگانهای با همه چیز و همه کس.که چطور میتونی با صدای بلند بخندی و همزمان از درون زار بزنی.چطور میتونی در جمعی فعالانه حضور داشته باشی و حتی یک ثانیه اونجا نباشی.چطور جملههاتو قبل از به زبون آوردن خفه میکنی چون میدونی شنیده شدنی در کار نیست.چطور میتونی به سرعت با نزدیک ترین آدما غریبه و هر روز تنهاترو بیگانهتر بشی.ازیه جا به بعد از نظرجهان،تو دچار بی معنایی میشی.تهی به نظرمیای چون شبیه دیگری نیستی.از اینجا به بعد میچسبی به دنیای خودساخته خودت و اینجا تو بالاخره در امانی | Posted on 24/May/2024 20:19:57
Home Actress Ziba Karamali HD Photos and Wallpapers January 2025 Ziba Karamali Instagram - من آدمیم که لحظه ها برام تعریف خاصی پیدا میکنن. دوست ندارم چیزای خیلی زیادیو تجربه کنم؛انتخابم تجربه های معدود اما عمیقه.اضطراب پذیرش تجربه های کوتاه وزیاد میتونه منو بکشه.بعدهزاران باردیدن بارون روی شیشه، هنوزم بادیدن اولین قطرات مثل بار اول،هیجانزده میشم. من سخت از وسایل قدیمیم دل میکنم.حتی یه تکه کاغذ تقلب از دوران مدرسه که منو وصل میکنه به خاطره یکی ازعمیق ترین تجربه های دوستی نوجوانی یا حتی یه لباسی که لک شده اما جایی پوشیدمش که برام خاطره خاصیو زنده میکنه.آدمیم که خاطرات برام بی اندازه مهمن! لحظه ها باجزییات تمام و کمال برام ثبت و موندگار میشن و حتی اگر بیم فراموشی حتی یک جزییاتو داشته باشم، اونارو تو دفترم مینویسم. من بیست ساله، دقیقا از زمانی که تونستم اسم خودمو بنویسم، تمام زندگیموثبت میکنم.تمام روزاو آدمایی که دیدم از آغاز تاامروز. فراموشی توی این شکل اززندگی هیچ معنایی نداره. تو همیشه همه چیز رو باخودت حفظ میکنی.انگار تو در گوشه ای از جهان،با ارتش تک نفرهات تلاش میکنی مقابل حقیقت فناپذیری هرچیزی بایستی! تو درذهنت همه چیز و همه کس رواز فناپذیری،از فراموشی، از ترک شدن نجات میدی وتداوم این ایستادگی درتنها حقیقت محتوم زندگی،خلاف چیزی که به نظر میاد، اصلا شیرین نیست. یک جایی، میایستی وبه خودت نگاه میکنی که چقدر این تلاش پارادوکس، تو رو تنها میکنه. از یه جابه بعد، تو تنها ایستادی چسبیده به معناها، خاطرات، لحظهها و هزاران هزار رویای نزیسته، و تمام جهان اطرافت،مصر در عبور و پا گذاشتن و شکستنشون! تو هنوز خاطراتتو بغل میکنی، هنوز معناهای دوست داشتنی زندگیتو بغل میکنی، هنوز مرور فلان تجربه تمام جونتو لرزه شوق میندازه و اطرافت پر شده از صدای پوزخند تمام اونایی که خودِتو، اونارو در دریچه ذهن و میون کاغذ دفترچههات به خیال خودت از فناپذیری نجات دادی. به خودت میای و میفهمی دیگه دلت نمیخواد تجربهها و لحظههات رو با کسی سهیم بشی. دیگه نمیخوای تنهاییهات رو با کسی شریک بشی. میفهمی چقدر بیگانهای با همه چیز و همه کس.که چطور میتونی با صدای بلند بخندی و همزمان از درون زار بزنی.چطور میتونی در جمعی فعالانه حضور داشته باشی و حتی یک ثانیه اونجا نباشی.چطور جملههاتو قبل از به زبون آوردن خفه میکنی چون میدونی شنیده شدنی در کار نیست.چطور میتونی به سرعت با نزدیک ترین آدما غریبه و هر روز تنهاترو بیگانهتر بشی.ازیه جا به بعد از نظرجهان،تو دچار بی معنایی میشی.تهی به نظرمیای چون شبیه دیگری نیستی.از اینجا به بعد میچسبی به دنیای خودساخته خودت و اینجا تو بالاخره در امانی
Ziba Karamali Instagram – من آدمیم که لحظه ها برام تعریف خاصی پیدا میکنن. دوست ندارم چیزای خیلی زیادیو تجربه کنم؛انتخابم تجربه های معدود اما عمیقه.اضطراب پذیرش تجربه های کوتاه وزیاد میتونه منو بکشه.بعدهزاران باردیدن بارون روی شیشه، هنوزم بادیدن اولین قطرات مثل بار اول،هیجانزده میشم. من سخت از وسایل قدیمیم دل میکنم.حتی یه تکه کاغذ تقلب از دوران مدرسه که منو وصل میکنه به خاطره یکی ازعمیق ترین تجربه های دوستی نوجوانی یا حتی یه لباسی که لک شده اما جایی پوشیدمش که برام خاطره خاصیو زنده میکنه.آدمیم که خاطرات برام بی اندازه مهمن! لحظه ها باجزییات تمام و کمال برام ثبت و موندگار میشن و حتی اگر بیم فراموشی حتی یک جزییاتو داشته باشم، اونارو تو دفترم مینویسم. من بیست ساله، دقیقا از زمانی که تونستم اسم خودمو بنویسم، تمام زندگیموثبت میکنم.تمام روزاو آدمایی که دیدم از آغاز تاامروز. فراموشی توی این شکل اززندگی هیچ معنایی نداره. تو همیشه همه چیز رو باخودت حفظ میکنی.انگار تو در گوشه ای از جهان،با ارتش تک نفرهات تلاش میکنی مقابل حقیقت فناپذیری هرچیزی بایستی! تو درذهنت همه چیز و همه کس رواز فناپذیری،از فراموشی، از ترک شدن نجات میدی وتداوم این ایستادگی درتنها حقیقت محتوم زندگی،خلاف چیزی که به نظر میاد، اصلا شیرین نیست. یک جایی، میایستی وبه خودت نگاه میکنی که چقدر این تلاش پارادوکس، تو رو تنها میکنه. از یه جابه بعد، تو تنها ایستادی چسبیده به معناها، خاطرات، لحظهها و هزاران هزار رویای نزیسته، و تمام جهان اطرافت،مصر در عبور و پا گذاشتن و شکستنشون! تو هنوز خاطراتتو بغل میکنی، هنوز معناهای دوست داشتنی زندگیتو بغل میکنی، هنوز مرور فلان تجربه تمام جونتو لرزه شوق میندازه و اطرافت پر شده از صدای پوزخند تمام اونایی که خودِتو، اونارو در دریچه ذهن و میون کاغذ دفترچههات به خیال خودت از فناپذیری نجات دادی. به خودت میای و میفهمی دیگه دلت نمیخواد تجربهها و لحظههات رو با کسی سهیم بشی. دیگه نمیخوای تنهاییهات رو با کسی شریک بشی. میفهمی چقدر بیگانهای با همه چیز و همه کس.که چطور میتونی با صدای بلند بخندی و همزمان از درون زار بزنی.چطور میتونی در جمعی فعالانه حضور داشته باشی و حتی یک ثانیه اونجا نباشی.چطور جملههاتو قبل از به زبون آوردن خفه میکنی چون میدونی شنیده شدنی در کار نیست.چطور میتونی به سرعت با نزدیک ترین آدما غریبه و هر روز تنهاترو بیگانهتر بشی.ازیه جا به بعد از نظرجهان،تو دچار بی معنایی میشی.تهی به نظرمیای چون شبیه دیگری نیستی.از اینجا به بعد میچسبی به دنیای خودساخته خودت و اینجا تو بالاخره در امانی

Check out the latest gallery of Ziba Karamali



