Home Actress Mehrave Sharifinia HD Photos and Wallpapers March 2021 Mehrave Sharifinia Instagram - ' تاریخ: پنجشنبه. بهار چند سال قبل _______________________ نامه‌ی هفتم سلام دکتر جان! امروز با شما تلفنی حرف زدم و یک ساعت بعد، وسط آشپزخانه ایستادم و بی‌دلیل، با دستمالی بر چشم، های‌های گریستم. از آن گریه‌ها که بغضت شبیه زوزه‌ی گرگ می‌شود و کش می‌آید و تا دستمال را از روی چشم‌هایت برمی‌داری دانه‌های کوچک اشک از گردن تا سینه‌ات را _همان‌جا که اگر لباس یقه‌باز بپوشی می‌توانی با آویزی زیبا آراسته‌اش کنی_ خیس می‌کند. گریه کردم از بس که هر بار خواستم لیسی به بستنی‌ام بزنم، مادرم گفت نگاه کن به آن بچه که بستنی ندارد و گناه دارد و شاید دلش بخواهد و من با حسرتِ لیس آخر و لذتی که در قلبم کشته شد، بستنی را در سطل آشغال انداختم. از بس که هر بار خواستم در آغوش بگیرمش گفت زشت است و نکن و فلانی تازه مادرش را از دست داده و بچه‌ی فلانی تازه رفته است خارج و دلشان تنگ است و مهر مرا در نطفه خفه کرد و من ماندم و گناه بزرگی به نام “لذت‌های کوچک” که نباید مرتکب می‌شدم. بزرگ‌تر که شدم، کم‌کم عادت کردم خودم به خودم بگویم که نکن و زشت است و شاید کسی، جایی، چیزی، حسرتی، آهی،... آه! دکتر جان! می‌فهمید چه می‌گویم؟ گاهی تنها لذتِ بدون عذاب وجدانِ زندگی، سفارش دادن فست‌فود و خوردنش در تنهایی‌ست؛ چون کسی نیست که ببینیمش و دلمان برایش بسوزد و لذت زهرمان شود؛ که البته آن‌هم کوتاه است. نیازی به دیدن نیست؛ بعدش یادمان به همه‌ی آن‌هایی که ندارند می‌افتد و حال‌مان از خودمان و غذایی که سفارش دادیم به هم می‌خورد و به کسانی فکر می‌کنیم که پول آن یک وعده را مجبورند خرجِ چندین وعده کنند؛ ولی باز غذا سفارش می‌دهیم و باز حال‌مان از خودمان به هم می‌خورد و باز آن‌ها حسرت می‌خورند و این چرخه‌ی باطل هم‌چنان ادامه دارد و کار مهمی هم از ما برنمی‌آید؛ به جز چند گوش‌ماهیِ کوچک که گه‌گاه در دریا می‌اندازیم... گفتید که بعد از دو هفته عصبی می‌شوم و به همین دلیل دم‌نوش گل‌گاوزبان و بابونه تجویز کرده‌اید. اما، تاثیرگذاری آن‌ها بر جانِ من شوخی‌ست. عصبی نیستم، غمگینم، بی‌دلیل، یا به دلایلِ بی‌شمارِ شخصی و گاهی فراگیر... دکتر جان این روزها همه غمگین‌اند. بعضی‌ها فریادش می‌زنند و فکر می‌کنند فریادشان به جایی می‌رسد یا لااقل وجدان‌شان کمی آرام می‌گیرد؛ بعضی‌ها هم نه؛ می‌دانند فریادها آب در هاون کوبیدن است؛ بغض‌شان را در گلو نگه می‌دارند یا گاهی بی‌صدا در خلوت اشک می‌ریزند. دکتر جان! برای سپری کردن اندوه، به چاره‌ای کارسازتر از دم‌نوش نیاز است. با احترام ' ' ' 📷 @ahmadreza_shojaei ' #نامه #روزنگار '

Mehrave Sharifinia Instagram – ‘ تاریخ: پنجشنبه. بهار چند سال قبل _______________________ نامه‌ی هفتم سلام دکتر جان! امروز با شما تلفنی حرف زدم و یک ساعت بعد، وسط آشپزخانه ایستادم و بی‌دلیل، با دستمالی بر چشم، های‌های گریستم. از آن گریه‌ها که بغضت شبیه زوزه‌ی گرگ می‌شود و کش می‌آید و تا دستمال را از روی چشم‌هایت برمی‌داری دانه‌های کوچک اشک از گردن تا سینه‌ات را _همان‌جا که اگر لباس یقه‌باز بپوشی می‌توانی با آویزی زیبا آراسته‌اش کنی_ خیس می‌کند. گریه کردم از بس که هر بار خواستم لیسی به بستنی‌ام بزنم، مادرم گفت نگاه کن به آن بچه که بستنی ندارد و گناه دارد و شاید دلش بخواهد و من با حسرتِ لیس آخر و لذتی که در قلبم کشته شد، بستنی را در سطل آشغال انداختم. از بس که هر بار خواستم در آغوش بگیرمش گفت زشت است و نکن و فلانی تازه مادرش را از دست داده و بچه‌ی فلانی تازه رفته است خارج و دلشان تنگ است و مهر مرا در نطفه خفه کرد و من ماندم و گناه بزرگی به نام “لذت‌های کوچک” که نباید مرتکب می‌شدم. بزرگ‌تر که شدم، کم‌کم عادت کردم خودم به خودم بگویم که نکن و زشت است و شاید کسی، جایی، چیزی، حسرتی، آهی،… آه! دکتر جان! می‌فهمید چه می‌گویم؟ گاهی تنها لذتِ بدون عذاب وجدانِ زندگی، سفارش دادن فست‌فود و خوردنش در تنهایی‌ست؛ چون کسی نیست که ببینیمش و دلمان برایش بسوزد و لذت زهرمان شود؛ که البته آن‌هم کوتاه است. نیازی به دیدن نیست؛ بعدش یادمان به همه‌ی آن‌هایی که ندارند می‌افتد و حال‌مان از خودمان و غذایی که سفارش دادیم به هم می‌خورد و به کسانی فکر می‌کنیم که پول آن یک وعده را مجبورند خرجِ چندین وعده کنند؛ ولی باز غذا سفارش می‌دهیم و باز حال‌مان از خودمان به هم می‌خورد و باز آن‌ها حسرت می‌خورند و این چرخه‌ی باطل هم‌چنان ادامه دارد و کار مهمی هم از ما برنمی‌آید؛ به جز چند گوش‌ماهیِ کوچک که گه‌گاه در دریا می‌اندازیم… گفتید که بعد از دو هفته عصبی می‌شوم و به همین دلیل دم‌نوش گل‌گاوزبان و بابونه تجویز کرده‌اید. اما، تاثیرگذاری آن‌ها بر جانِ من شوخی‌ست. عصبی نیستم، غمگینم، بی‌دلیل، یا به دلایلِ بی‌شمارِ شخصی و گاهی فراگیر… دکتر جان این روزها همه غمگین‌اند. بعضی‌ها فریادش می‌زنند و فکر می‌کنند فریادشان به جایی می‌رسد یا لااقل وجدان‌شان کمی آرام می‌گیرد؛ بعضی‌ها هم نه؛ می‌دانند فریادها آب در هاون کوبیدن است؛ بغض‌شان را در گلو نگه می‌دارند یا گاهی بی‌صدا در خلوت اشک می‌ریزند. دکتر جان! برای سپری کردن اندوه، به چاره‌ای کارسازتر از دم‌نوش نیاز است. با احترام ‘ ‘ ‘ 📷 @ahmadreza_shojaei ‘ #نامه #روزنگار ‘

Mehrave Sharifinia Instagram - ' تاریخ: پنجشنبه. بهار چند سال قبل _______________________ نامه‌ی هفتم سلام دکتر جان! امروز با شما تلفنی حرف زدم و یک ساعت بعد، وسط آشپزخانه ایستادم و بی‌دلیل، با دستمالی بر چشم، های‌های گریستم. از آن گریه‌ها که بغضت شبیه زوزه‌ی گرگ می‌شود و کش می‌آید و تا دستمال را از روی چشم‌هایت برمی‌داری دانه‌های کوچک اشک از گردن تا سینه‌ات را _همان‌جا که اگر لباس یقه‌باز بپوشی می‌توانی با آویزی زیبا آراسته‌اش کنی_ خیس می‌کند. گریه کردم از بس که هر بار خواستم لیسی به بستنی‌ام بزنم، مادرم گفت نگاه کن به آن بچه که بستنی ندارد و گناه دارد و شاید دلش بخواهد و من با حسرتِ لیس آخر و لذتی که در قلبم کشته شد، بستنی را در سطل آشغال انداختم. از بس که هر بار خواستم در آغوش بگیرمش گفت زشت است و نکن و فلانی تازه مادرش را از دست داده و بچه‌ی فلانی تازه رفته است خارج و دلشان تنگ است و مهر مرا در نطفه خفه کرد و من ماندم و گناه بزرگی به نام “لذت‌های کوچک” که نباید مرتکب می‌شدم. بزرگ‌تر که شدم، کم‌کم عادت کردم خودم به خودم بگویم که نکن و زشت است و شاید کسی، جایی، چیزی، حسرتی، آهی،... آه! دکتر جان! می‌فهمید چه می‌گویم؟ گاهی تنها لذتِ بدون عذاب وجدانِ زندگی، سفارش دادن فست‌فود و خوردنش در تنهایی‌ست؛ چون کسی نیست که ببینیمش و دلمان برایش بسوزد و لذت زهرمان شود؛ که البته آن‌هم کوتاه است. نیازی به دیدن نیست؛ بعدش یادمان به همه‌ی آن‌هایی که ندارند می‌افتد و حال‌مان از خودمان و غذایی که سفارش دادیم به هم می‌خورد و به کسانی فکر می‌کنیم که پول آن یک وعده را مجبورند خرجِ چندین وعده کنند؛ ولی باز غذا سفارش می‌دهیم و باز حال‌مان از خودمان به هم می‌خورد و باز آن‌ها حسرت می‌خورند و این چرخه‌ی باطل هم‌چنان ادامه دارد و کار مهمی هم از ما برنمی‌آید؛ به جز چند گوش‌ماهیِ کوچک که گه‌گاه در دریا می‌اندازیم... گفتید که بعد از دو هفته عصبی می‌شوم و به همین دلیل دم‌نوش گل‌گاوزبان و بابونه تجویز کرده‌اید. اما، تاثیرگذاری آن‌ها بر جانِ من شوخی‌ست. عصبی نیستم، غمگینم، بی‌دلیل، یا به دلایلِ بی‌شمارِ شخصی و گاهی فراگیر... دکتر جان این روزها همه غمگین‌اند. بعضی‌ها فریادش می‌زنند و فکر می‌کنند فریادشان به جایی می‌رسد یا لااقل وجدان‌شان کمی آرام می‌گیرد؛ بعضی‌ها هم نه؛ می‌دانند فریادها آب در هاون کوبیدن است؛ بغض‌شان را در گلو نگه می‌دارند یا گاهی بی‌صدا در خلوت اشک می‌ریزند. دکتر جان! برای سپری کردن اندوه، به چاره‌ای کارسازتر از دم‌نوش نیاز است. با احترام ' ' ' 📷 @ahmadreza_shojaei ' #نامه #روزنگار '

Mehrave Sharifinia Instagram – ‘
تاریخ: پنجشنبه. بهار چند سال قبل
_______________________

نامه‌ی هفتم

سلام دکتر جان!

امروز با شما تلفنی حرف زدم و یک ساعت بعد، وسط آشپزخانه ایستادم و بی‌دلیل، با دستمالی بر چشم، های‌های گریستم.
از آن گریه‌ها که بغضت شبیه زوزه‌ی گرگ می‌شود و کش می‌آید و تا دستمال را از روی چشم‌هایت برمی‌داری دانه‌های کوچک اشک از گردن تا سینه‌ات را _همان‌جا که اگر لباس یقه‌باز بپوشی می‌توانی با آویزی زیبا آراسته‌اش کنی_ خیس می‌کند.
گریه کردم از بس که هر بار خواستم لیسی به بستنی‌ام بزنم، مادرم گفت نگاه کن به آن بچه که بستنی ندارد و گناه دارد و شاید دلش بخواهد و من با حسرتِ لیس آخر و لذتی که در قلبم کشته شد، بستنی را در سطل آشغال انداختم.
از بس که هر بار خواستم در آغوش بگیرمش گفت زشت است و نکن و فلانی تازه مادرش را از دست داده و بچه‌ی فلانی تازه رفته است خارج و دلشان تنگ است و مهر مرا در نطفه خفه کرد و من ماندم و گناه بزرگی به نام “لذت‌های کوچک” که نباید مرتکب می‌شدم.
بزرگ‌تر که شدم، کم‌کم عادت کردم خودم به خودم بگویم که نکن و زشت است و شاید کسی، جایی، چیزی، حسرتی، آهی،…

آه! دکتر جان! می‌فهمید چه می‌گویم؟
گاهی تنها لذتِ بدون عذاب وجدانِ زندگی، سفارش دادن فست‌فود و خوردنش در تنهایی‌ست؛ چون کسی نیست که ببینیمش و دلمان برایش بسوزد و لذت زهرمان شود؛ که البته آن‌هم کوتاه است. نیازی به دیدن نیست؛ بعدش یادمان به همه‌ی آن‌هایی که ندارند می‌افتد و حال‌مان از خودمان و غذایی که سفارش دادیم به هم می‌خورد و به کسانی فکر می‌کنیم که پول آن یک وعده را مجبورند خرجِ چندین وعده کنند؛ ولی باز غذا سفارش می‌دهیم و باز حال‌مان از خودمان به هم می‌خورد و باز آن‌ها حسرت می‌خورند و این چرخه‌ی باطل هم‌چنان ادامه دارد و کار مهمی هم از ما برنمی‌آید؛ به جز چند گوش‌ماهیِ کوچک که گه‌گاه در دریا می‌اندازیم…

گفتید که بعد از دو هفته عصبی می‌شوم و به همین دلیل دم‌نوش گل‌گاوزبان و بابونه تجویز کرده‌اید.
اما، تاثیرگذاری آن‌ها بر جانِ من شوخی‌ست.

عصبی نیستم، غمگینم، بی‌دلیل، یا به دلایلِ بی‌شمارِ شخصی و گاهی فراگیر…
دکتر جان این روزها همه غمگین‌اند.
بعضی‌ها فریادش می‌زنند و فکر می‌کنند فریادشان به جایی می‌رسد یا لااقل وجدان‌شان کمی آرام می‌گیرد؛ بعضی‌ها هم نه؛ می‌دانند فریادها آب در هاون کوبیدن است؛ بغض‌شان را در گلو نگه می‌دارند یا گاهی بی‌صدا در خلوت اشک می‌ریزند.

دکتر جان! برای سپری کردن اندوه، به چاره‌ای کارسازتر از دم‌نوش نیاز است.

با احترام



📷 @ahmadreza_shojaei

#نامه #روزنگار
‘ | Posted on 18/Mar/2021 22:53:45

Mehrave Sharifinia Instagram – ‘
غم و غصه‌های این سالِ گند با باد می‌رن و روزهای خوب میان، روزهای خیلی خوب…
❤️
‘
‘
‘
#سال 
‘
Mehrave Sharifinia Instagram – ‘
تاریخ: دوشنبه‌. بهار چند سال قبل
‘
نامه‌ی ششم

سلام دکتر جان!

خودکار بیک مشکی‌ام را گم کردم و مجبورم این نامه را با خودکار دیگری بنویسم.
یک هفته همه چیز را رها کردم و‌ تازه پنج روز است که به مسیرِ پاک‌سازی بازگشته‌ام.
مرا سرزنش نکنید. 
دکتر جان، اگر کسی را که دوست دارید بعد از مدت‌ها ببینید و او به شما بگوید که مثلا دلش برای سیب‌زمینی سرخ‌کرده‌خوردن با شما تنگ شده است چه می‌کنید؟
من، وقتی برق نگاهش را می‌بینم، دلم غنج می‌رود و احساس می‌کنم حاضرم برای ماندگاریِ لبخندِ قشنگش، تمام غذاهایی را که دوست ندارم هم میل کنم، چه برسد به سیب‌زمینی‌ سرخ‌کرده‌ی لذیذ!
راستش را بخواهید اگر این کلسترول لعنتی نبود، به خاطر چند کیلو کم و زیاد، خودم را درگیر این لوس‌بازی‌ها نمی‌کردم. ببخشید، اشتباه کردم. رژیم غذایی لوس‌بازی نیست. ما باید حواسمان به سلامت جسم‌مان باشد… ولی… پس لذت‌های زندگی چه؟
دکتر جان، آیا به نظر شما خوشمزه‌ترین غذای جهان سینه‌ی مرغ گریل شده با کلم‌بروکلی پخته است؟ یعنی بعد از سال‌ها تلاش، توانسته‌اید به مغز خود فرمان دهید که سبزیجاتِ نیم‌پز را از کوبیده‌ی‌‌زعفرانی بیشتر دوست بدارد؟ یا مثلا با خلأ وجودِ سیب‌زمینی سرخ‌کرده در زندگی خود کنار آمده‌اید؟ دل‌تان برایش تنگ نمی‌شود؟ برای آن زردِ خوشمزه‌ی تُرد که انگار نماد کاملِ یک عاشقانه‌ی آرام است؟
دکتر جان، من نوشته‌های نادر ابراهیمی را دوست دارم. نمی‌دانم قبل از رفتنش چند بار جانش را به لذتِ خوردنِ سیب‌زمینی سرخ‌کرده آغشته کرده است اما حتما دوستش داشته که کتاب‌هایش این‌طور به دل می‌نشیند.
در صفحه‌ی ۱۸۸ «یک عاشقانه‌ی آرام» نوشته‌ است:

«دلم نیمرو با سیب‌زمینی سرخ‌کرده‌ی داغ می‌خواهد.
سیّد، کمی بنشینیم، دو تا تخم‌مرغ نیمرو…
_برایت بد است آقا! هم تخم‌مرغ، هم سیب‌زمینی سرخ‌کرده، و هم نمک_که یک خروار می‌ریزی روی سیب‌زمینی‌ها…
_بانو! دیگر خوب و بد را رها کن! مگر چقدر می‌خواهیم زنده بمانیم که حالا دیگر، در این سن و سال، نگرانِ خوب و بدِ خوراکی‌ها باشیم؟
کمی بانمک زندگی‌کردن، بهتر از مختصری طولانی‌تر زیستن است.»

نه دکتر جان، قصدم سوءاستفاده از قسمتی از کتاب نیست. «یک عاشقانه‌ی آرام» پر از مکالمات ضد و نقیضِ زیبا و عمیق است. شبیه تناقض‌های بسیار زیادی که درون ما وجود دارد. کاش حوصله داشته باشید و دست‌کم فصل «پنجشنبه‌ها» را از همین کتاب بخوانید. دوازده صفحه‌ است؛ از ۱۸۱ تا ۱۹۳؛ لذت می‌برید. مطمئنم.

گران‌ترین برندهای خودکار هم مثل بیک نمی‌نویسند.

با احترام
‘
‘
‘
#نامه #روزنگار 
‘

Check out the latest gallery of Mehrave Sharifinia