Home Actress Mehrave Sharifinia HD Photos and Wallpapers May 2022 Mehrave Sharifinia Instagram - ' تاریخ: جمعه. بهار چند سال قبل _______________________ نامه‌ی دوازدهم سلام دکتر جان! باید بگویم که رژیم و پرهیز غذایی و این قبیل چیزها، آن‌قدر ارزش ندارند که جواب تلفن من را ندهید. اگر ایران بودید خودم برای شما زولبیا و بامیه می‌خریدم، می‌آوردم مطب‌تان تا هم از من دلگیر نباشید و هم بفهمید چقدر خوشمزه‌ است. البته شاید هم دلیل پاسخ ندادن‌تان درگیریِ شغلی باشد. حالا فردا باز تماس می‌گیرم. دکتر جان راستش من این مدت خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که برای رضایت داشتن از زندگی، چند کیلو بیشتر یا کمتر خیلی هم فرقی نمی‌کند. در زندگیِ من روزهایی بوده است که ۵۵ کیلو بودم، از میرداماد تا تجریش پیاده راه رفتم و در طولِ مسیر، های‌های گریستم و آرزو کردم هنگام عبور از خیابان ماشینی مرا زیر بگیرد، تا صبحِ فردا را نبینم. روزهای دیگری از زندگی‌ام، اما، با ۶۸ کیلو وزن _شاید هم بیشتر_ سرخ‌ شدنِ بی‌امان قلبم مرا به عاشق شدن وا‌داشت. آن‌روزها انگار به سبُکی یک تکه ابر در آسمان می‌رقصیدم و می‌خندیدم و دلم غنج می‌رفت وقتی با صدای پرصلابتِ رنج‌کشیده‌اش نامه‌ی جدیدی را که برایم نوشته بود ‌می‌خواند که همیشه با قسمتی از عاشقانه‌های محبوبم آغاز می‌شد: “با درودی به خانه می‌آیی و با بدرودی خانه را ترک می‌گویی. ای سازنده! لحظه‌ی عمر من به جز فاصله‌ی میانِ این درود و بدرود نیست...”۱ آه، دکترجان! زیبا نیست؟ وقتی حضورت سازنده‌ی لحظه‌ی عمر کسی باشد که دوستش داری، دیگر چه فرقی می‌کند نان صبحانه‌ات سنگک باشد یا بربری؟ یا وقتی اول نامه‌اش برایت بنویسد: “هان ای عقاب عشق! از اوج قله‌های مه‌آلود دوردست پرواز کن به دشتِ غم‌انگیزِ عمر من آنجا ببر مرا که شرابم نمی‌برد...!”۲ آیا به جز رها شدن در شوقِ آن لحظه‌ی ناب، باید به چیز دیگری اندیشید؟ مثلا به این‌که وای من نمی‌توانم شلوار سفید بپوشم چون چاق‌تر نشانم می‌دهد؟ حالا گیریم هم که این شعرها، همه، احساساتِ غلو شده‌ای باشد که با حقیقتِ زندگی زمین تا آسمان فرق دارد. چه اهمیتی دارد؟ مهم همان لحظه‌‌ای‌ است که انسان سبک می‌شود و مثل تکه‌ابری سفید در آسمان آبی می‌رقصد و به رنگ شلوارش فکر نمی‌کند. کاش اول همه‌ی نامه‌هایم برای شما شعری نوشته بودم. با احترام ' ' ' #نامه #روزنگار ' ' ' ' ۱.احمد شاملو ۲.فریدون مشیری ' 📷 & 💄: @reyhan_adel_nezhad '

Mehrave Sharifinia Instagram – ‘ تاریخ: جمعه. بهار چند سال قبل _______________________ نامه‌ی دوازدهم سلام دکتر جان! باید بگویم که رژیم و پرهیز غذایی و این قبیل چیزها، آن‌قدر ارزش ندارند که جواب تلفن من را ندهید. اگر ایران بودید خودم برای شما زولبیا و بامیه می‌خریدم، می‌آوردم مطب‌تان تا هم از من دلگیر نباشید و هم بفهمید چقدر خوشمزه‌ است. البته شاید هم دلیل پاسخ ندادن‌تان درگیریِ شغلی باشد. حالا فردا باز تماس می‌گیرم. دکتر جان راستش من این مدت خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که برای رضایت داشتن از زندگی، چند کیلو بیشتر یا کمتر خیلی هم فرقی نمی‌کند. در زندگیِ من روزهایی بوده است که ۵۵ کیلو بودم، از میرداماد تا تجریش پیاده راه رفتم و در طولِ مسیر، های‌های گریستم و آرزو کردم هنگام عبور از خیابان ماشینی مرا زیر بگیرد، تا صبحِ فردا را نبینم. روزهای دیگری از زندگی‌ام، اما، با ۶۸ کیلو وزن _شاید هم بیشتر_ سرخ‌ شدنِ بی‌امان قلبم مرا به عاشق شدن وا‌داشت. آن‌روزها انگار به سبُکی یک تکه ابر در آسمان می‌رقصیدم و می‌خندیدم و دلم غنج می‌رفت وقتی با صدای پرصلابتِ رنج‌کشیده‌اش نامه‌ی جدیدی را که برایم نوشته بود ‌می‌خواند که همیشه با قسمتی از عاشقانه‌های محبوبم آغاز می‌شد: “با درودی به خانه می‌آیی و با بدرودی خانه را ترک می‌گویی. ای سازنده! لحظه‌ی عمر من به جز فاصله‌ی میانِ این درود و بدرود نیست…”۱ آه، دکترجان! زیبا نیست؟ وقتی حضورت سازنده‌ی لحظه‌ی عمر کسی باشد که دوستش داری، دیگر چه فرقی می‌کند نان صبحانه‌ات سنگک باشد یا بربری؟ یا وقتی اول نامه‌اش برایت بنویسد: “هان ای عقاب عشق! از اوج قله‌های مه‌آلود دوردست پرواز کن به دشتِ غم‌انگیزِ عمر من آنجا ببر مرا که شرابم نمی‌برد…!”۲ آیا به جز رها شدن در شوقِ آن لحظه‌ی ناب، باید به چیز دیگری اندیشید؟ مثلا به این‌که وای من نمی‌توانم شلوار سفید بپوشم چون چاق‌تر نشانم می‌دهد؟ حالا گیریم هم که این شعرها، همه، احساساتِ غلو شده‌ای باشد که با حقیقتِ زندگی زمین تا آسمان فرق دارد. چه اهمیتی دارد؟ مهم همان لحظه‌‌ای‌ است که انسان سبک می‌شود و مثل تکه‌ابری سفید در آسمان آبی می‌رقصد و به رنگ شلوارش فکر نمی‌کند. کاش اول همه‌ی نامه‌هایم برای شما شعری نوشته بودم. با احترام ‘ ‘ ‘ #نامه #روزنگار ‘ ‘ ‘ ‘ ۱.احمد شاملو ۲.فریدون مشیری ‘ 📷 & 💄: @reyhan_adel_nezhad ‘

Mehrave Sharifinia Instagram - ' تاریخ: جمعه. بهار چند سال قبل _______________________ نامه‌ی دوازدهم سلام دکتر جان! باید بگویم که رژیم و پرهیز غذایی و این قبیل چیزها، آن‌قدر ارزش ندارند که جواب تلفن من را ندهید. اگر ایران بودید خودم برای شما زولبیا و بامیه می‌خریدم، می‌آوردم مطب‌تان تا هم از من دلگیر نباشید و هم بفهمید چقدر خوشمزه‌ است. البته شاید هم دلیل پاسخ ندادن‌تان درگیریِ شغلی باشد. حالا فردا باز تماس می‌گیرم. دکتر جان راستش من این مدت خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که برای رضایت داشتن از زندگی، چند کیلو بیشتر یا کمتر خیلی هم فرقی نمی‌کند. در زندگیِ من روزهایی بوده است که ۵۵ کیلو بودم، از میرداماد تا تجریش پیاده راه رفتم و در طولِ مسیر، های‌های گریستم و آرزو کردم هنگام عبور از خیابان ماشینی مرا زیر بگیرد، تا صبحِ فردا را نبینم. روزهای دیگری از زندگی‌ام، اما، با ۶۸ کیلو وزن _شاید هم بیشتر_ سرخ‌ شدنِ بی‌امان قلبم مرا به عاشق شدن وا‌داشت. آن‌روزها انگار به سبُکی یک تکه ابر در آسمان می‌رقصیدم و می‌خندیدم و دلم غنج می‌رفت وقتی با صدای پرصلابتِ رنج‌کشیده‌اش نامه‌ی جدیدی را که برایم نوشته بود ‌می‌خواند که همیشه با قسمتی از عاشقانه‌های محبوبم آغاز می‌شد: “با درودی به خانه می‌آیی و با بدرودی خانه را ترک می‌گویی. ای سازنده! لحظه‌ی عمر من به جز فاصله‌ی میانِ این درود و بدرود نیست...”۱ آه، دکترجان! زیبا نیست؟ وقتی حضورت سازنده‌ی لحظه‌ی عمر کسی باشد که دوستش داری، دیگر چه فرقی می‌کند نان صبحانه‌ات سنگک باشد یا بربری؟ یا وقتی اول نامه‌اش برایت بنویسد: “هان ای عقاب عشق! از اوج قله‌های مه‌آلود دوردست پرواز کن به دشتِ غم‌انگیزِ عمر من آنجا ببر مرا که شرابم نمی‌برد...!”۲ آیا به جز رها شدن در شوقِ آن لحظه‌ی ناب، باید به چیز دیگری اندیشید؟ مثلا به این‌که وای من نمی‌توانم شلوار سفید بپوشم چون چاق‌تر نشانم می‌دهد؟ حالا گیریم هم که این شعرها، همه، احساساتِ غلو شده‌ای باشد که با حقیقتِ زندگی زمین تا آسمان فرق دارد. چه اهمیتی دارد؟ مهم همان لحظه‌‌ای‌ است که انسان سبک می‌شود و مثل تکه‌ابری سفید در آسمان آبی می‌رقصد و به رنگ شلوارش فکر نمی‌کند. کاش اول همه‌ی نامه‌هایم برای شما شعری نوشته بودم. با احترام ' ' ' #نامه #روزنگار ' ' ' ' ۱.احمد شاملو ۲.فریدون مشیری ' 📷 & 💄: @reyhan_adel_nezhad '

Mehrave Sharifinia Instagram – ‘
تاریخ: جمعه. بهار چند سال قبل
_______________________

نامه‌ی دوازدهم

سلام دکتر جان!

باید بگویم که رژیم و پرهیز غذایی و این قبیل چیزها، آن‌قدر ارزش ندارند که جواب تلفن من را ندهید. اگر ایران بودید خودم برای شما زولبیا و بامیه می‌خریدم، می‌آوردم مطب‌تان تا هم از من دلگیر نباشید و هم بفهمید چقدر خوشمزه‌ است.
البته شاید هم دلیل پاسخ ندادن‌تان درگیریِ شغلی باشد.
حالا فردا باز تماس می‌گیرم.

دکتر جان راستش من این مدت خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که برای رضایت داشتن از زندگی، چند کیلو بیشتر یا کمتر خیلی هم فرقی نمی‌کند.

در زندگیِ من روزهایی بوده است که ۵۵ کیلو بودم، از میرداماد تا تجریش پیاده راه رفتم و در طولِ مسیر، های‌های گریستم و آرزو کردم هنگام عبور از خیابان ماشینی مرا زیر بگیرد، تا صبحِ فردا را نبینم.
روزهای دیگری از زندگی‌ام، اما،
با ۶۸ کیلو وزن _شاید هم بیشتر_ سرخ‌ شدنِ بی‌امان قلبم مرا به عاشق شدن وا‌داشت. آن‌روزها انگار به سبُکی یک تکه ابر در آسمان می‌رقصیدم و می‌خندیدم و دلم غنج می‌رفت وقتی با صدای پرصلابتِ رنج‌کشیده‌اش نامه‌ی جدیدی را که برایم نوشته بود ‌می‌خواند که همیشه با قسمتی از عاشقانه‌های محبوبم آغاز می‌شد:
“با درودی به خانه می‌آیی و
با بدرودی
خانه را ترک می‌گویی.
ای سازنده!
لحظه‌ی عمر من
به جز فاصله‌ی میانِ این درود و بدرود نیست…”۱
آه، دکترجان! زیبا نیست؟
وقتی حضورت سازنده‌ی لحظه‌ی عمر کسی باشد که دوستش داری، دیگر چه فرقی می‌کند نان صبحانه‌ات سنگک باشد یا بربری؟

یا وقتی اول نامه‌اش برایت بنویسد:
“هان ای عقاب عشق!
از اوج قله‌های مه‌آلود دوردست
پرواز کن به دشتِ غم‌انگیزِ عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی‌برد…!”۲
آیا به جز رها شدن در شوقِ آن لحظه‌ی ناب، باید به چیز دیگری اندیشید؟ مثلا به این‌که وای من نمی‌توانم شلوار سفید بپوشم چون چاق‌تر نشانم می‌دهد؟ حالا گیریم هم که این شعرها، همه، احساساتِ غلو شده‌ای باشد که با حقیقتِ زندگی زمین تا آسمان فرق دارد. چه اهمیتی دارد؟ مهم همان لحظه‌‌ای‌ است که انسان سبک می‌شود و مثل تکه‌ابری سفید در آسمان آبی می‌رقصد و به رنگ شلوارش فکر نمی‌کند.

کاش اول همه‌ی نامه‌هایم برای شما شعری نوشته بودم.

با احترام



#نامه #روزنگار




۱.احمد شاملو
۲.فریدون مشیری

📷 & 💄: @reyhan_adel_nezhad
‘ | Posted on 21/May/2021 18:44:08

Mehrave Sharifinia Instagram – 🖤’
آقای بهبهانی‌نیای عزیز!
دو سال عاشقانه در جانِ کیمیایی که شما نوشتید، زندگی کردم. با کیمیای شما در کنار خامی و غرور و هیجان‌زدگی و پختگی و عشق، زیستن در جنگ را تجربه کردم؛ جنگی که در خاطره‌ی خودِ واقعی‌ام چیزی جز هراس از آژیر و شیشه‌های شکسته نبود.
کیمیای شما ولی، مرا به درکِ عمیقی از شهامت و اندوه مبتلا کرد. اندوهی که از سوزانندگیِ شعله‌های آتشِ هشت ساله برمی‌خاست. شهامتی که از نگاهِ میهن‌پرستان ساطع می‌شد. درک عمیقی که تا همین امروز دم و بازدمم به آن آغشته است و دوستش دارم، هرچند با اشک، هرچند با بغض. 

 
امروز، کیمیای عزیز من، خالقش را از دست داد.
چه خبر تلخی…

‘
#مسعود_بهبهانی_نیا ‘
#کیمیا 
‘
Mehrave Sharifinia Instagram – ‘
تنها کسی که توی این عکس خوشحاله، منم!
احتمالا این عکس بعد از جنگ با تو سرِ تصاحبِ اون بادکنک آبی گرفته شده!
طبق معمول من پیروز شده‌ بودم، چون بزرگ‌تر، لوس‌تر و گریه‌کن بودم!

امسال که فیلم «گیجگاه» رو دیدم و اسم تو رو توی تیتراژ به عنوان تهیه‌کننده‌‌ خوندم، لبخند بزرگی روی صورتم نشست و بهت افتخار کردم؛ به تو و تلاش شبانه‌روزیت توی همه‌ی این سال‌ها برای به دست‌آوردن این جایگاه.
بعد یاد همه‌ی روزهای کودکی و خاطرات پر از شیطنت و لجبازی و جدال‌‌مون افتادم. چقدر اذیتت کردم😂 امیدوارم منو ببخشی.
الان که بزرگ شدیم واقعا مثل برادرِ نداشته‌ام دوستت دارم.

برای رفاقت، قِدمَت یکی از مهم‌ترین ارزش‌هاست.

تولدت مبارک رفیقِ عزیزِ روزهای کودکی و هنوز…
‘
‘
‘
@hanifsoroori 
‘

Check out the latest gallery of Mehrave Sharifinia