Home Actress Mehrave Sharifinia HD Photos and Wallpapers May 2022 Mehrave Sharifinia Instagram - 🖤' آقای بهبهانی‌نیای عزیز! دو سال عاشقانه در جانِ کیمیایی که شما نوشتید، زندگی کردم. با کیمیای شما در کنار خامی و غرور و هیجان‌زدگی و پختگی و عشق، زیستن در جنگ را تجربه کردم؛ جنگی که در خاطره‌ی خودِ واقعی‌ام چیزی جز هراس از آژیر و شیشه‌های شکسته نبود. کیمیای شما ولی، مرا به درکِ عمیقی از شهامت و اندوه مبتلا کرد. اندوهی که از سوزانندگیِ شعله‌های آتشِ هشت ساله برمی‌خاست. شهامتی که از نگاهِ میهن‌پرستان ساطع می‌شد. درک عمیقی که تا همین امروز دم و بازدمم به آن آغشته است و دوستش دارم، هرچند با اشک، هرچند با بغض. امروز، کیمیای عزیز من، خالقش را از دست داد. چه خبر تلخی... ' #مسعود_بهبهانی_نیا ‘ #کیمیا '

Mehrave Sharifinia Instagram – 🖤’ آقای بهبهانی‌نیای عزیز! دو سال عاشقانه در جانِ کیمیایی که شما نوشتید، زندگی کردم. با کیمیای شما در کنار خامی و غرور و هیجان‌زدگی و پختگی و عشق، زیستن در جنگ را تجربه کردم؛ جنگی که در خاطره‌ی خودِ واقعی‌ام چیزی جز هراس از آژیر و شیشه‌های شکسته نبود. کیمیای شما ولی، مرا به درکِ عمیقی از شهامت و اندوه مبتلا کرد. اندوهی که از سوزانندگیِ شعله‌های آتشِ هشت ساله برمی‌خاست. شهامتی که از نگاهِ میهن‌پرستان ساطع می‌شد. درک عمیقی که تا همین امروز دم و بازدمم به آن آغشته است و دوستش دارم، هرچند با اشک، هرچند با بغض. امروز، کیمیای عزیز من، خالقش را از دست داد. چه خبر تلخی… ‘ #مسعود_بهبهانی_نیا ‘ #کیمیا ‘

Mehrave Sharifinia Instagram - 🖤' آقای بهبهانی‌نیای عزیز! دو سال عاشقانه در جانِ کیمیایی که شما نوشتید، زندگی کردم. با کیمیای شما در کنار خامی و غرور و هیجان‌زدگی و پختگی و عشق، زیستن در جنگ را تجربه کردم؛ جنگی که در خاطره‌ی خودِ واقعی‌ام چیزی جز هراس از آژیر و شیشه‌های شکسته نبود. کیمیای شما ولی، مرا به درکِ عمیقی از شهامت و اندوه مبتلا کرد. اندوهی که از سوزانندگیِ شعله‌های آتشِ هشت ساله برمی‌خاست. شهامتی که از نگاهِ میهن‌پرستان ساطع می‌شد. درک عمیقی که تا همین امروز دم و بازدمم به آن آغشته است و دوستش دارم، هرچند با اشک، هرچند با بغض. امروز، کیمیای عزیز من، خالقش را از دست داد. چه خبر تلخی... ' #مسعود_بهبهانی_نیا ‘ #کیمیا '

Mehrave Sharifinia Instagram – 🖤’
آقای بهبهانی‌نیای عزیز!
دو سال عاشقانه در جانِ کیمیایی که شما نوشتید، زندگی کردم. با کیمیای شما در کنار خامی و غرور و هیجان‌زدگی و پختگی و عشق، زیستن در جنگ را تجربه کردم؛ جنگی که در خاطره‌ی خودِ واقعی‌ام چیزی جز هراس از آژیر و شیشه‌های شکسته نبود.
کیمیای شما ولی، مرا به درکِ عمیقی از شهامت و اندوه مبتلا کرد. اندوهی که از سوزانندگیِ شعله‌های آتشِ هشت ساله برمی‌خاست. شهامتی که از نگاهِ میهن‌پرستان ساطع می‌شد. درک عمیقی که تا همین امروز دم و بازدمم به آن آغشته است و دوستش دارم، هرچند با اشک، هرچند با بغض.

امروز، کیمیای عزیز من، خالقش را از دست داد.
چه خبر تلخی…


#مسعود_بهبهانی_نیا ‘
#کیمیا
‘ | Posted on 04/Jun/2021 14:36:48

Mehrave Sharifinia Instagram – ‘
تاریخ: آخرین روز از بهار چند سال قبل…
____________________________

آخرین نامه

سلام دکتر جان!

به نظر من انعطاف داشتن خصلت خوبی‌ست.

درست است که در آخرین مکالمه با من سرسنگین بودید و گفتید کاری کردم که شما احساس «شکست» کنید و تا به حال مریضی به سرکشیِ من نداشته‌اید ولی باید بدانید برعکسِ شما من احساس خوبی دارم و بداخلاق شدنِ شما احساسِ مرا تغییر نمی‌دهد؛ چرا که حسِ من متغیری از درونیات من است، نه تابعی از رفتار شما.

دکتر جان! بله، من بیمارِ مطیعی نبودم، اما، با وجود همه‌ی بحث و جدل‌ها، در نهایت شما باعث شدید من از عادتِ آشغال‌خوردن نجات پیدا کنم. شما باعث شدید منی که لذت را فقط در خوردن فست‌فود می‌دیدم، حالا لذت را در غذای ساده و کم‌چربی ببینم که خودم برایش زحمت کشیده‌ام، حتی اگر آن غذا دو عدد تخم‌مرغ پخته با کدوی رنده شده باشد. شما به من یاد دادید وعده‌ی صبحانه را دوست داشته باشم، منتظر میان‌وعده‌ها بمانم و همه چیز برایم در ناهار خلاصه نشود. شما توانستید به من نشان بدهید که معتاد به چای و شکلات نیستم و می‌توانم روزهایی را با شیر سپری کنم و از مویز خوشم بیاید. شما باعث شدید من تا ۵ صبح بیدار نمانم و ساعت ۱۱ شب بخوابم. شما باعث شدید پیاده‌روی را دوباره شروع کنم و از رخوت و سستی و تنبلی دست بردارم.
آه دکتر جان! چرا نمی‌فهمید این تغییرات از هزاران کیلو کاهش وزن هم مهم‌تر هستند؟ 

می‌دانید، برای حفظ سلامتی مهم‌تر از کاستن کیلوهای اضافه، ترک عا‌دت‌های غلط است.

درست است که دلمان می‌خواست به ده کیلو برسیم و در شش کیلو متوقف نشویم، اما نباید فراموش کنیم که همین شش کیلو هم برای من شبیه معجزه بود، چون همان روز اول به شما گفته بودم نه انگیزه‌ای برای لاغر شدن دارم و نه برایم اهمیتی دارد و فقط به دلیل سلامتی و تذکر پزشک این کار را انجام می‌دهم. راستش فکر نمی‌کردم تا همین‌جا هم برسم.

دکتر جان! برای‌تان مهم باشد یا نباشد، ارزشمندترین تاثیر شما روی من این بود که دیگر هر روز هوس پیتزا و سیب‌زمینی سرخ‌کرده نمی‌کنم و به قول سهراب:
«من به سیبی خشنودم و به بوییدن یک بوته‌ی بابونه…».

دکتر جان! دکتر عزیز! من نتوانستم به آن عدد رویایی برسم و شما را ناامید کردم اما، شما توانستید ذهن مرا سالم کنید و به این اتفاق «شکست» نمی‌گویند.

خدانگهدار
با عشق و احترامِ عمیق
‘
‘
‘
#پایان 

#نامه #روزنگار 
‘
Mehrave Sharifinia Instagram – ‘
تاریخ: جمعه. بهار چند سال قبل
_______________________

نامه‌ی دوازدهم

سلام دکتر جان!

باید بگویم که رژیم و پرهیز غذایی و این قبیل چیزها، آن‌قدر ارزش ندارند که جواب تلفن من را ندهید. اگر ایران بودید خودم برای شما زولبیا و بامیه می‌خریدم، می‌آوردم مطب‌تان تا هم از من دلگیر نباشید و هم بفهمید چقدر خوشمزه‌ است.
البته شاید هم دلیل پاسخ ندادن‌تان درگیریِ شغلی باشد.
حالا فردا باز تماس می‌گیرم.

دکتر جان راستش من این مدت خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که برای رضایت داشتن از زندگی، چند کیلو بیشتر یا کمتر خیلی هم فرقی نمی‌کند.

در زندگیِ من روزهایی بوده است که ۵۵ کیلو بودم، از میرداماد تا تجریش پیاده راه رفتم و در طولِ مسیر، های‌های گریستم و آرزو کردم هنگام عبور از خیابان ماشینی مرا زیر بگیرد، تا صبحِ فردا را نبینم.
روزهای دیگری از زندگی‌ام، اما،
با ۶۸ کیلو وزن _شاید هم بیشتر_ سرخ‌ شدنِ بی‌امان قلبم مرا به عاشق شدن وا‌داشت. آن‌روزها انگار به سبُکی یک تکه ابر در آسمان می‌رقصیدم و می‌خندیدم و دلم غنج می‌رفت وقتی با صدای پرصلابتِ رنج‌کشیده‌اش نامه‌ی جدیدی را که برایم نوشته بود ‌می‌خواند که همیشه با قسمتی از عاشقانه‌های محبوبم آغاز می‌شد:
“با درودی به خانه می‌آیی و
با بدرودی
خانه را ترک می‌گویی.
ای سازنده!
لحظه‌ی عمر من
به جز فاصله‌ی میانِ این درود و بدرود نیست…”۱
آه، دکترجان! زیبا نیست؟
وقتی حضورت سازنده‌ی لحظه‌ی عمر کسی باشد که دوستش داری، دیگر چه فرقی می‌کند نان صبحانه‌ات سنگک باشد یا بربری؟

یا وقتی اول نامه‌اش برایت بنویسد:
“هان ای عقاب عشق!
از اوج قله‌های مه‌آلود دوردست
پرواز کن به دشتِ غم‌انگیزِ عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی‌برد…!”۲
آیا به جز رها شدن در شوقِ آن لحظه‌ی ناب، باید به چیز دیگری اندیشید؟ مثلا به این‌که وای من نمی‌توانم شلوار سفید بپوشم چون چاق‌تر نشانم می‌دهد؟ حالا گیریم هم که این شعرها، همه، احساساتِ غلو شده‌ای باشد که با حقیقتِ زندگی زمین تا آسمان فرق دارد. چه اهمیتی دارد؟ مهم همان لحظه‌‌ای‌ است که انسان سبک می‌شود و مثل تکه‌ابری سفید در آسمان آبی می‌رقصد و به رنگ شلوارش فکر نمی‌کند.

کاش اول همه‌ی نامه‌هایم برای شما شعری نوشته بودم.

با احترام
‘
‘
‘
#نامه #روزنگار 
‘
‘
‘
‘
۱.احمد شاملو
۲.فریدون مشیری
‘
📷 & 💄: @reyhan_adel_nezhad 
‘

Check out the latest gallery of Mehrave Sharifinia