#آتش نشان خیلی ساله که دیگه هیچی یادم نمی مونه. برای اینکه اسم محبوبترین نویسنده ی زندگیم یادم بیاد باید فکر کنم و اکثر اوقات مجبور می شم از آیدین بپرسم که اسم نویسنده ی محبوب من چیه.هیچ فیلمی، هیچ کتابی، هیچ هنرپیشه ای. نه اسم آدم ها یادم می مونه نه قیافه هاشون. نه جزییات اتفاق ها و در خیلی از موارد نه حتی خود اتفاق ها. انگار یه شب تو خواب، قرار من و حافظه ام این شد که هرکدوم بریم سی خودمون واینجوری لااقل من ساده تر زندگی کنم… و با وجود این من اون بالرین سنگی پشت سرمون توی عکس رو خوب به خاطر دارم. من حس لمس کردن بلوز گلدار قهوه ای ژورژت فاریا رو که مامانم دوخته بود یادم میاد که چه کیفی داشت. من بلوز ارسطو با راه های سبزش و زبریش و اون دندون شیری پرستو که چطور افتاد رو یادمه. ماشین آتش نشانی اسباب بازی ارسطو که ازش جدا نمی شد و کلاه آتش نشانی اش که همیشه سرش بود و آماده به خدمت رسانی،حی و حاضر تو ذهنمه، انقدری که وقتی خبر پلاسکو رو شنیدم اول از همه یاد ارسطو افتادم و عشقش به آتش نشان شدن. ارسطو وقتی این عکس رو می گرفتیم آتش نشان خونه ی ما بود و اونجور از ته دل می خندید. قلبم درد می گیره وقتی می دونم پسرای بعضی خانواده ها در بزرگسالی همچنان عاشق آتش نشان شدن بودن و آتش نشان موندن و دیگه هرگز کسی در خانواده شون از ته دل نخواهد خندید.
صادق خان شهردار لندن بیست و ششم فوریه فروشنده را در میدان ترافالگار نمایش می دهد
کنج
Today’s Guardian
همه بلاتکلیفند
سکون آشپزخانه
امیدوارم امسال حال همه مون به خوبی درخت توی چمنزار باشه سبز بشیم و شکوفه بدیم و به جهان لبخند بزنیم…نه مثل درخت جلوی خونه ی ما که هنوز در برابر شکوفه دادن مقاومت می کنه
کتاب رو با تمام جذابیت های موجود در سفر در یک نشست تموم کردم بس که روان بود
کارت پستال ها با دهها دست خط کودکانه به خونه برگشتن
ردپای من
Sing انیمیشن شیرینیه
I move around a lot Not because I’m looking for anything really,but…couse I’m getting away from things that get bad if I stay Five easy pieces فیلمی بود که سالها داشتمش و نمی دونستم چرا از دیدنش طفره می رم. الان می دونم چرا. چون از دیشب که دیدمش یقه ام رو گرفته و ولم نمی کنه
My Neighbor Totoro یکی از هزار خوبی کارتون های میازاکی اینه که مهم نیست چقدر بزرگ شده باشی تو همیشه با بچه کوچیکه ی داستان هم ذات پنداری می کنی
از صبح به والدین بچه ها گفته بودن ساعت پنج عصر قراره برف بیاد حواستون باشه زودتر بیاین دنبال بچه هاتون که…که اش رو نمی دونم چی بود واقعا. به لوسیشون خندیدم گفتم تازه اصلا باور نمی کنم برفشون هم برف باشه. حالا یعنی انقدر دقیق ساعت پنج عصر…در ساعت پنج عصر لندن برف بارید و اونهم چه برفی
در جدیدترین شماره ی نشریه روایت نوشته ام خانه های من خانه هایم را می شمرم. عددی است برای خودش. هجده
مگه می شه که من از این سکانس خسته بشم بعد از هزار بار هم که دیدم. ذکاوت و شوخ طبعی لایه هایی جدایی ناپذیر از شخصیت کیارستمی است #کیارستمی
یوساریان با خونسردی گفت: اونا می خوان منو بکشن کلوینگر فریاد زد:هیشکی نمی خواد تو رو بکشه یوساریان پرسید:پس چرا به طرفم تیراندازی می کنن؟ کلوینگر جواب داد: اونا به همه تیراندازی می کنن. اونا می خوان همه رو بکشن یوساریان: خب چه فرقی می کنه؟ کلوینگر: اونا کی ان؟ فکر می کنی مشخصا کی می خواد تو رو بکشه؟ یوساریان: تک تکشون کلوینگر: تک تک کی ها؟ یوساریان: فکر می کنی تک تک کی ها؟ کلوینگر: هیچ تصوری ندارم یوساریان: پس از کجا می دونی که نمی خوان منو بکشن؟ برگرفته از کتاب تبصره ی 22 که نمی شه بخوونیش و صدای قهقه ات بلند نشه
من به خانم لیو اولمان برای بازی هاشون بی اندازه ارادت دارم ولی امروز آخرین فیلمی که کارگردانی کرده بودن رو دیدم و گفتم کاش ندیده بودم Miss Julie
The man from London دیگه حرفی هم مگه می مونه
خیلی کارش درسته. دست به هر کاری بزنه توش درجه یک می شه. اگه دوستم بود یه هوا بهش حسودیم می شد ولی خدا رو شکر پاره ی تنمه صفحه ی زیبابین مربوط به پرستو جنیدی خواهرم است. @parastoojoneydi @zibaabin
کارگردان در آرامش محض یه فیلم سراسر سیاه ساخته. (نسخه ی آمریکایش رو ندیدم. تجربه نشون داده در فیلم ها و سریال های بازسازی شده، نسخه های اروپایی همیشه بهترن)