Mohammad Reza Zhaleh Instagram – .
*من خودمو جا گذاشتم*
مجموعه داستان؛
«میخواستم بهش بگم»
قسمت هفت
بخش دو
فکر کردم همه چی تموم شد دو روز بعد وقتی که داشتم از خونه میزدم بیرون به محض اینکه درب رو باز کردم یه کاغذ افتاده روی پام با خطی زیبا روش نوشته بودن؛ پنج زیر تیر چراغ برق منو میگی دست و پام شل شد حرارتی تمام وجودم رو گرفت که انگار قرار بود مدالی بابت قهرمانی در سطح جهانی بهم بدن تا بحال غرور و ترس رو باهم تجربه نکرده بودم دوباره متن رو خوندم کدوم تیر چراغ برق؟!
تمام تیر های کوچه رو به دنبال علامتی خاص از طرف اون پرسه زدم هر کی منو میدید بدون شک میگفت این پسره خل شده خسته از دنبال نشانه ها گشتن روی پلهٔ یکی از همسایه ها نشستم دوباره کاغذ رو از جیبم برداشتم سر و ته کردم خبری از نشونه نبودپشت و رو کردم دیدم با سبک قشنگ خودش محل دیدارمون رو کروکی کشیده خدای من انگار در فضای سیال بی هیچ وزنی معلق بودم زمان زیادی تا آماده شدن نداشتم
سریع دوش گرفتم دستی به سر و روم کشیدم راه افتادم به سمت مقصد وسطای راه بارون گرفت شوربختانه موهام فر شد با خودم گفتم به خشکی شانس رسیدم لب تیر وقتی دیدم بارون باعث خالی شدن کوچه از عابر شد فر شدن موهام یادم رفت داشتم دنبالش میگشتم که یهو با فاصله خیلی کمی ازمن صدام زد برگشتم خیلی زیبا شده بود حتی قطرهای بارون رو مژه هاش نتونسته بود زیبایی های چشماشو مکدر کنه بهم گفت چقدر موی فر بهت میاد یاد اذیت های هم کلاسی هام افتادم بهم میگفتن بچه بودی گوسفند رو با پوستش خوردی اما الان یکی از فرفری بودنم خوشش میاد بهم گفت شاید این آخرین باری باشه که همو میبینیم گفتم چرا؟! گفت دلیلش رو نپرس خیلی مواظب خودت باشیا من با ظاهر فولادین مثل آهک از درون ریختم گفت باید برم چشماتو ببند تا نگفتم باز نکن بستم با بوسیدنم تمام تار و پود زندگیم رو از هم شکافت با چشمانی بسته تکیه داده بودم به تیر چند دقیقه بعد با صدای باز شدن درب یکی از خونه ها از این رویای شیرین بیدار شدم ولی اون رفته بود بدون اینکه بهم بگه شاید اینم یه نشونه بود من برای همیشه کنار تیر چراغ برق خودمو جا گذاشتم وقتی رفتم خونه نتونستم چیزی بخورم که مبادا طعم اون از لبام پاک بشه بعد از اون پذیرفتم فقط میتونم از دور ببینمش هر روز عصر میرفتم کافی نت که شاید برگشتنی ببینمش خیلی کم پیش میاومد و اگه هم پیش میومدم دست و پامو گم میکردم بغض ام میگرفت دیدنش دیگه اذیتم میکرد تصمیم گرفتم دیگه بهش فکر نکنم تا اینکه یه روز دیدم…
«محمدرضا ژاله»
Video by;
@amirarda1 | Posted on 16/Oct/2021 00:00:10
Check out the latest gallery of Mohammad Reza Zhaleh



